هر که دلارام دید، از دلش آرام رفت…

برای چون منی، گفتن از استاد سخن و نوشتن از او، از اقتدارش در بیشه ی بیان و از اعجازش در وادی واژگان، بسا سخت است و سنگین، و این حقیقت را هرگز نیازی به گفتن نیست.
شور و شوق نوشتن از نبوغ ِاو اما، اگرچه به نیت و وسوسه ی کسب شُکوه از نام بِشکوهش باشد، مرا هل میدهد به سویی که بهانه ای یابم، برای گفتن از بزرگی افکارش و نوشتن از سترگی اشعارش.
پیشتر نیز در همین دفتر -«گاه نوشته های آریوبرزن»- اسیر شده بودم به دام این وسوسه و دست یازیده بودم بدان دامان بلند، در یادداشتی با نام «ندانم کجا دیده ام در کتاب…» به بهانه ی یک نقاشی قدیمی از یک جلد گلستان کهنه و گرانبهای کتابخانه ی پدری.
این بار اما، بهانه ام برای یادکرد دوباره از جناب سعدی، نیوشیدنی بود دیگرباره، به یک قطعه موسیقی قدیمی و پنهان مانده در حواشی فراموش شده و مغفول مانده ی حافظه رایانه شخصی، برساخته از یکی از اشعار عاشقانه و زیبای شیخ، که توسط آقای «جمال الدین منبری» به زیبایی اجرا شده است. آهنگسازی این اثر گوشنواز را آقای «محمد سریر» برعهده داشته است.
شعر این آهنگ خاطره انگیز و به یاد ماندنی را نیز اینجا میگذارم تا علاقمندان به ادبیات غنی پارسی، در هنگام گوش فرادادن به این موسیقی شیوا، سخن شیخ سعدی را نیز در پیش دیدگان داشته باشند.

یــاد تو

هر كه‌ دلارام‌ ديد، از دلش‌ آرام‌ رفت‌ … چشم‌ ندارد خلاص،‌ هر كه‌ در اين‌ دام‌ رفت
ياد تو می‌رفت‌ و ما، عاشق‌ و بی‌دل‌ بُديم‌ … پرده‌ برانداختی‌، كار به‌ اتمام‌ رفت
ماه‌ نتابد به‌ روز، چيست‌ كه‌ در خانه‌ تافت‌ … سرو نرويد به‌ بام،‌ كيست‌ كه‌ بر بام‌ رفت
مشعله‌ای بر فروخت،‌ پرتو خورشيد عشق‌ … خرمن‌ خاصان‌ بسوخت،‌ خانه‌گه‌ عام‌ رفت
عارف‌ مجموع‌ را، در پس‌ ديوار صبر … طاقت‌ صبرش‌ نبود، ننگ‌ شد و نام‌ رفت
گر به‌ همه‌ عمر خويش‌، با تو برآرم‌ دمی … حاصل‌ عمر آن‌ دم‌ است‌، باقی‌ ايام‌ رفت
هر كه‌ هوايی نپخت،‌ يا به‌ فراقی نسوخت‌ … آخر عمر از جهان‌، چو برود خام‌ رفت
ما قدم‌ از سر كنيم،‌ در طلب‌ دوستان‌ … راه‌ به‌ جايی‌ نبرد، هر كه‌ به‌ اقدام‌ رفت
همت‌ سعدی‌ به‌ عشق،‌ ميل‌ نكردی ولی‌ … می‌ چو فرو شد به‌ كام‌، عقل‌ به‌ ناكام‌ رفت‌

موسیقی

برای گوش فرا دادن به ترانه ی برساخته از این شعر زیبا اینجا را کلیک کنید.
اگر علاقمند به ذخیره ی فایل شنیداری این آهنگ در رایانه خود هستید اینجا را کلیک فرمایید.
اگر به تماشای کلیپ دیداری این ترانه علاقمندید اینجا را کلیک نمایید.
عکس این پیوند را از اینجا برداشته ام.

خلیج فارس، نشنال جیگرفیک و یک همزمانی شیرین!

1- این روزها در پی جنجال تازه ای که کشورهای عربی حوزه خلیج فارس به راه انداخته اند، ذهنم سخت مشغول است که چه باید بنویسم. راستش اینقدر منابع و مستندات تاریخی اصالت و حقانیت نام خلیج فارس را تکرار کرده ایم که دیگر ضرورتی برای آن نمی بینم. از همین رو احساس بی سوژگی میکنم!
2- مثل همیشه و بنا به عادت کهنه، پس از اتصال به اینترنت و ورود به شبکه، دومین سایتی که باز میکنم نشنال جیگرفیک است. در صفحه نخست این سایت پیوندی را میبینم که برایم بسیار جالب توجه مینماید. میگشایمش. درباره ی نظریه ی «زمین ساخت صفحه ای»(1) است. این پیوند شامل 14 عکس است که همچون سایر کارهای نشنال جیگرفیک، یکی از دیگری زیباتر است!
در حالی که عکس های کوچک را در نگاهی سریع با اسکرول ماوس برمیرسم، ناگهان به تصویری آشنا برمیخورم. در آغاز تردید میکنم، اما با کمی تامل مطمئن میشوم برداشت نخستینم درست بوده است. عکس را باز میکنم. عنوان آن چنین است: «فعالیت صفحه ای خلیج فارس». آیا انتخاب این عکس در مقطع کنونی و در سایت مرجعی همچون سایت بنیاد نشنال جیگرفیک اتفاقی است(2)؟! نمیدانم!
3- خلیج فارس چگونه پدید آمد؟ محتوای زیرپیوند، در این باره است. نشنال جیگرفیک چنین ادامه میدهد:
«خلیج فارس حاصل برخورد دو صفحه ی [لیتوسفر] کره زمین است. صفحه ی «اوراسیا» [شامل فلات ایران] در شمال و شمال خاوری و صفحه ی «عربی» در جنوب و جنوب باختری.
خلیج فارس و دریای عمان روزگاری یک شکاف باریک میان این دو صفحه بوده اند که به هم در اثر حرکت صفحات چسبیده بودند. بعد ها این دو صفحه، فاصله گرفتن از یکدیگر آغازیدند. هرچه این دو صفحه از یکدیگر دور میشدند، خلاء پدید آمده در میانشان را آبهای اقیانوس هند پر میکرد.
این روند دور شدن ادامه داشت تا آنکه 20 میلیون سال پیش، این روند وارونه شد و این دو صفحه، حرکت به سوی یکدیگر آغازیدند. با آغاز این حرکت بود که صفحه ی فلات ایران دچار چین خوردگی شد و سرزمین کوهستانی کنونی نیمه جنوبی خاک ایران شکل گرفت».
4- همچون 5 سال پیش، این بار نیز با همه ی وسع و بضاعت خود، برای مقابله با دست هرزه ی زیاده خوانان بیگانه خواهم کوشید؛ به حکم وظیفه! هرگز حاضر نیستم لکه ی ننگین شرمندگی در برابر مام میهن را بر دوش خود حس کنم و برای پاسداری از میهنی که همه چیزم از اوست قدمی برندارم. امیدوارم آنانکه دستشان به جایی میرسد و قدرتی دارند نیز سنگینی ِاین بار را بر دوش خود حس کنند.

(1) زمین ساخت صفحه ای- نظريه ای است در دانش زمین شناسی که به موجب آن، مجموعه فرآيندهایی، صفحات اصلی ليتوسفر را به صورت افقی در سرتاسر سطح کره ی زمين حرکت میدهند و از حرکات و فعل و انفعالاتشان، زمين لرزه، آتشفشان، کوه زایی و ديگر فرايندهای زمين شناسی بوجود می آيد- واژه نامه زمین شناسی مالکی
(2) علاقمندان در جریان هستند که حدود پنج سال پیش از سوی بنیاد نشنال جیگرفیک نقشه ای منتشر شد که در آن در کنار نام قانونی و مستند خلیج فارس، عنوان مجعول و بی پایه و اساس خ.ل.ی.ج ع.ر.ب.ی نیز در داخل پرانتز درج شد. در همان سال فعالان و دلسوزان عرصه فرهنگ و تاریخ کشورمان طی اقدامی خودجوش، سد در سد مردمی و سرتاسری، با ارسال نامه ها، انتشار مقالات و کتاب ها و همچنین درج مقالات در رسانه های کاغذی و الکترونیک نسبت به این جعل عنوان اعتراض کردند. نشنال جیگرفیک نیز در برابر این پاسداری شگفت انگیز مردم ایران از کیان کشور خود و نام خلیج فارس، اقدام به ویرایش نقشه ی مربوطه کرده و به صورت غیررسمی پوزش خواست.
از آن زمان، در متون و نقشه های این بنیاد معتبر جغرافیای جهانی، دیگر هرگز آن عنوان مجعول و دروغین دیده نشد.

مشکل دایی نیست؛ تا کی مُسکن به جای درمان؟!

1- در خبرها دیدیم که علی دایی، سرمربی تیم ملی فوتبال کشورمان طی بیانیه ای از سوی فدراسیون فوتبال برکنار شده است. خبری که ظاهرن بسیاری را خرسند کرده است اگر چه از نظر من هیچ مایه ی خوشحالی نیست. به باور من، دایی اگر هم در این افتضاح و ناکامی مقصر باشد (که هست) اما بی تردید متهم ردیف اول نیست.
متهم ردیف اول این افتضاح ورزشی، بی تردید کسی است که دایی را بر مسندی نشاند که لیاقتش را نداشت. مقصر واقعی، مدیران سازمان ورزش و فدراسیون فوتبال اند. کسانی که جوانی را که همه ی تجربه اش از مربی گری، هدایت یک تیم درجه دوی وطنی (سایپا) بود را بر روی مسندی نشاندند که مشهور به پرتنش ترین شغل دنیاست!
2- به تاریخ سوم مارس سال 2008، یعنی دقیقن 13 ماه پیش، شب همان روزی که همین فدراسیون فوتبال کنونی، علی دایی را طی یک عملیات ژانگولر گونه! به مربی گری منصوب کرد، در مطلبی تحت عنوان «سایه سنگین سیاست بر مدیریت» و در همین «گاه نوشته های آریوبرزن» نوشتم که این انتخابی است بسیار غلط و غیرکارشناسانه! امروز با گذشت 13 ماه از آن روزگار، صحت آن ادعا را با تماشای فرصت سوخته ای به نام علی دایی، به عیان میتوان دید.
3- علی دایی بزرگ بود و هست. او بزرگترین گل زن ملی تاریخ فوتبال جهان است. این البته مانع حقیقتی به نام بی‌ظرفیت بودن و عدم برخورداری وی از فرهنگ ارتباط جمعی و روابط انسانی نیست.
دایی به عنوان یک فوتبالیست، چهره ی برجسته ای بود. اگر درک درستی از مدیریت استعدادها در ورزش ما وجود میداشت، این بازیکن بزرگ، 10 سال دیگر به یک مربی بزرگ نیز بدل میشد. افسوس که این فرصت پربها به دست با کفایت فدراسیون فوتبال و سازمان ورزش کشور به باد فنا رفت.
4- این روز ها در برخی محافل سخن از انتصاب «افشین قطبی» است. با آن نیز مخالفم. به نظرم بهترین گزینه برای سرمربی گری تیم ملی بحران زده ی این روزهایمان، کسی است که پیشتر همین سمت را دارا بوده است. کسی که هم دارای تجربه این عرصه باشد و هم به نوعی «فرصت» قلمداد نشود.
شاید مایلی کهن، شاید قلعه نویی، شاید … هر کسی به جز مربی هایی که تابحال تست نشده اند و امیدی برای آینده به شمار می آیند، میتواند گزینه ای باشد که بتوان بدان اندیشید.
5- با باخت به عربستان، آنهم در تهران به حیثیت ورزشی دایی لطمه بزرگی وارد شد. امیدوارم این لطمه را گذشت زمان از بین ببرد و فرصت استفاده از توانایی های وی را در دهه های آینده فراهم آورد. علی دایی نیز باید که از این شکست درس ها بیاموزد. اول از همه آنکه با لابی کردن پشت پرده با مدیران، نمیتوان همه کار کرد! مربی گری تیم ملی فوتبال یک شغل چند بعدی است که علاوه بر قابلیت های فنی فوتبالی، نیازمند توانایی های مدیریتی بسیار بالا برای برقراری ارتباط با لایه های مختلف جامعه است؛ عنصری که دایی تقریبن آنرا فاقد است!
7- میتوان با احتمال بالای نود درسد اعلام کرد که حضور در جام جهانی تقریبن محال شده است. همه ی اما و اگر هایی هم که طرح میشود به نوعی برای خالی نبودن عریضه است و پشتوانه ی منطقی ندارد!

Published in: on مارس 29, 2009 at 9:07 ب.ظ.  Comments (7)  
Tags: , , , , , ,