سرو ابرکوه؛ قربانی بی فرهنگی برخی از ما

چندی پیش در همین سرای مجازی، یادداشتی را منتشر کردم تحت عنوان کهسنال ترین درختان جهان و بی مسئولیتی ما که به موضوع فقر شدید اطلاعات در مورد داشته های فرهنگی ایران زمین در وادی اینترنت می پرداخت.

موضوع اصلی که در آن یادداشت بدان پرداخته شد، عدم وجود حتا یک عکس با کیفیت خوب و درخور بود، از سرو ابرکوه (سرو زرتشتی) که با بیش از چهار هزار سال سن، بی گمان یکی از کهنسال ترین درختان همچنان زنده ی جهان است.

در ادامه همان یادداشت از مخاطبان گرامی ام خواستم، که اگر برایشان مقدور است، عکس هایی را که طی سفر به گوشه گوشه ی کشور زیبای مان میگیرند را با توضیحاتی هرچند مختصر به زبان انگلیسی و فارسی، در اینترنت آپلود کنند تا به مرور انباشته فرهنگی وب پارسی و هر آنچه با موضوعیت ایران زمین است غنی تر و پربارتر گردد.

چند روز پس از انتشار آن یادداشت، دوستی گرامی با نام سعید، بدین حقیر لطف کرده و برایم ایمیلی زدند و طی آن ایمیل، چندین عکس از سرو بشکوه ابرکوه را که بهار امسال گرفته بودند در اختیارم نهادند.

شوربختانه، همانگونه که خود ایشان نیز معترف بودند، عکس ها به دلیل آنکه با دوربین غیرحرفه ای و در شب هنگام انداخته شده بودند، آنگونه که من تصمیمش را داشتم، به کار پیوست شدن در مقاله سرو زرتشتی (ابرکوه) در سایت ویکی پدیا نمی آمدند. اما با تماشای این عکس ها توجهم به نکته ای دیگر جلب شد که بی تردید اهمیتی به مراتب بیشتر از موضوع پیش گفته داشت.

حقیقت آن است که ما مردمانی هستیم که در کشوری با تمدن دیرپای هفت هزار ساله زیست میکنیم. اما خوشمان بیاید یا نه، این تمدن کهن زاد، بنا به دلایلی گوناگون، از جمله تاریخ عجیب و پرآشوبی که بر این سرزمین رفته است (که این مجال فرصت بازکردن آن نیست)، نتوانسته برای من و مای ایرانی سده بیست و یکمی، فرهنگی درخور و شایسته به ارمغان آورد و این نیمه تاریکِ بی فرهنگی، همچون تاولی کریه برچهره ی درخشان و پرفروغ نیمه روشن ماهِ تمدن هفت هزارساله ی ایرانی، سایه افکنده و آنرا بدنما و زشت کرده است.

چرا سخن را بپیچانم؟ بگذارید ساده و بی پیرایه بگویم: در یک کلام ما تمدن غنی و پربار داریم اما فرهنگ … چه عرض کنم؟! برای این مدعا نیز شوربختانه مستندات فراوان است:

چه کسی میتواند ادعا کند انسانی که در خیابان و در حضور دیگران آب دهان و بینی خود را تخلیه میکند بافرهنگ است؟
کیست که بگوید، آنکس که پس از گردش و تفریح در یک تفرجگاه عمومی، انبوهی از زباله را در آنجا برجای میگذارد یا در رودخانه و دریا و کوهستان میریزد بویی از فرهنگ برده است؟
چه کسی حاضر است این شرم را بپذیرد و از کسی که به مکانی تاریخی و چند هزار ساله رفته و نام خود را بر روی سنگ های آن با اسپری و میخ و کلید به یادگار میگذارد دفاع نماید؟
کیست که نداند، شخصی که از خودروی خود زباله را به بیرون میریزد و به چهره ی خجالت بار جاده های کشورمان، با هزاران هزار کیسه زباله در حاشیه آنها، دامن میزند بویی از فرهنگ و مدنیت برده است، حتا اگر این شخص در خودرویی سد یا دویست میلیونی سوار باشد؟
افسوس و سدها افسوس که از این دست پرسش ها، اگر اراده کنیم، سد ها نمونه میتوانیم ردیف کرد!
اما اینبار روی سخنم با آن نابخردی است که اسپری رنگ پاش برده و بر روی درختی چندهزار ساله، سند بی فرهنگی خود را امضا کرده است تا به خیال خام خود، جاودانه گردد! غافل از آنکه چنین شرمی را، هر چه عمر کوتاهتر، بهتر! کافی است نگاهی گذرا به همتای ایتالیایی سرو ابرکوه، یعنی درخت شاه بلوطی یکسد اسبی انداخته و نحوه نگهداری و تعیین حریم و نصب حفاظ برای آن را ببینیم تا به نیکی دریابیم که میان فرهنگِ نیکوی پاسداشت چنین داشته های بی همتای فرهنگی، نزد آن مسئول و شهروندان ایتالیایی، با فرهنگِ نداشته ی من و مای شهروند ایرانی به صورت اعم و مسئولان ذیریط به صورت اخص، چه فاصله بعید و تفاوت عظیمی وجود دارد! بیاندیشیم.

پی نوشت- شاید بد نباشد به نحوه نگهداری از درخت زندگی که در کشور عربی بحرین قرار دارد نیز نظری بیافکنیم. کاملن مشخص است با وجودی که همچون بسیاری از کشورهای عربی ار داشته های طبیعی همچون سبزه و گیاهان خودرو بی بهره اند، اما با تعیین حریم برای درخت فوق و نصب حصاری برای آن، قدر درختی را که کمتر از یک دهم سرو ابرکوه عمر دارد را به خوبی میدانند و آنرا به زیبایی پاس میدارند. اینهم مدرکی دیگر بر این ادعا که تمدن، فرهنگ نمی آورد!

پی نوشت 2- یکی از خوانندگان گاهنوشته های آریوبرزن در یکی از کامنت ها به موضوع جالبی اشاره کرده اند که اشاره به آن را در این جا خالی از لطف نمیدانم:
ماركوپولو در خاطرات سفرش به ايران مي نويسد: «يكي از چند سروي كه در ايران ديده ام سرو خوش بالاي ابركوه است كه همچون آبشاري سبز از آسمان بر روي زمين تنيده ابركوه فرو مي آيد و از هر طرف كه وارد ابركوه شوي سرو كهنسال و پرطراوت مانند چراغ دريايي سبزي ما را به بندر درياي كوير و خورشيد تابان فرا مي خواند».

پی نوشت 3- مطالعه ی کامنتهای پایانی این نوشتار به ویژه کامنت جناب سروش را پیشنهاد میکنم.

سرمای زمستان و لزوم توجه به حیوانات

زمستون رسید. امروز یکم دی ماه ه. زمستون هم که شهرتش مشخصه؛ ماه سوز و سرما و برف و یخ بندون! حالا اینا رو برای چی میگم؟ واسه مقدمه چینی برای دو سه تا پیشنهاد ساده اما به شدت مفید و نیکوکارانه.

توی وبلاگ دوست گرامی ام واحه، با نوشته ای زیبا برخورد کردم که همواره یکی از دلمشغولی های خودم هم بوده: وظیفه ی غذا دادن و رسیدگی به حیوانات توی فصل زمستون.

خوب یادم هست که پارسال زمستون هم توی یکی از وبلاگ هام مطلبی در همین زمینه و البته با تمرکز بر روی توجه به پرندگان نوشتم. امسال هم به سیاق سال گذشته و در ادامه یادداشت وبلاگ واحه عزیز، چند نکته ای رو در رابطه با رسیدگی و توجه به گربه های اطراف محل زندگی مون توی سرمای کشنده ی زمستون عرض میکنم:


1- برای تغذیه گربه ها لازم نیست حتمن برید براشون سوسیس و کالباس بخرید، چه اینکه میدونم اینکار برای همه مقدور هم نیست. کاری که میتونید بکنید اینه که از قصابی محله تون، آشغال گوشت بگیرید که هم رایگان ه و هم ضرر سوسیس و کالباس رو نداره و اون رو برای گربه ها آماده کنید. میدونم ظاهرش کمی ناخوشایند ه منتها برای کسی که میخواد یه کار به واقع مثبت بکنه (کاری نه از جنس کارهای مثبت قراردادی که در مثبت بودنشون در عالم حقیقت، تردیدهای بسیاری هست) تمیز کردن و نگه داری اون توی یخچال چندان کار سختی نیست.
2- از ته مونده غذای خانواده توی سفره، به خصوص وقتی که غذایی حاوی گوشت یا مرغ داشته اید غافل نباشید. استخون ها و غضروف هایی که برای ما ایرانی های ذاتن اسرافکار، آشغال محسوب میشه، برای حیوونای معصوم میتونه به معنی نجات از مرگِ ناشی از گرسنگی باشه.
3- همیشه سعی کنید غذا ها رو در یک جای ثابت بگذارید، چرا که حیوون ها بنا به غریزه، جاهایی رو که پیشتر اونجا غذا پیداکرده باشند رو بررسی میکنن.
4- سعی کنید جایی رو که برای قرار دادن غذای حیوونا انتخاب میکنید، حتی الامکان مکانی سرپوشیده باشه. این خیلی مهم ه چرا که با بارش برف، اگر غذایی اونجا گذاشته باشید زیر برف و یخ مدفون میشه و برای گربه دسترسی به اون غیرممکن. همچنین موقعی که بارون میگیره ممکنه اگه بارون شدید باشه، اون غذا رو با خودش ببره و اون حیوون معصوم از یه وعده غذا محروم بشه.


5- آخرین نکته ای که به نظرم میرسه اینه که اگر این شانس رو دارید که در خونه ای زندگی میکنید که حیاط داره، میتونید با اختصاص یک ساعت از وقتتون توی یک روز تعطیل، یه پناهگاه مشتی برای جمعی پرنده، یا 5-6 تا گربه توی حیاطتون درست کنید.
نترسید! هیچ کار سختی هم نیست. من خودم سالها پیش، زمانی که آپارتمان نشین نشده بودیم این کار رو کردم. از تنها وسیله هایی هم که استفاده کردم یه جعبه میوه بود (به عنوان اسکلت بنا)،حدود یه متر موکت (برای جلوگیری از ورود سرما و کفپوش) و چند تا آجر (برای تثبیت لونه و جلوگیری از آسیب پذیری در برابر باد).

شک نکنید که نگاه سرشار از سپاسگزاری که یه گربه، بعد از اینکه غذاش رو خورد و دستاشو هم لیس زد و تمیز کرد بهتون میکنه، لذتی معنوی و ناب در وجودتون ایجاد میکنه که با هیچ ریاضت و عبادتی قابل قیاس نیست. امتحان کنید.

عطسه نشانه ی چیست: سرماخوردگی یا تخیلات ثکثی؟

روزنامه بریتانیایی ایندیپندنت در شماره 19 دسامبر 2008 خود ضمن اشاره ای شیطنت آمیز به تصویری از خانم آنگلا مرکل (صدراعظم آلمان) که در اجلاسی که به سال 2007 میلادی در ویس بادن واقع در کشور آلمان که در میان آقایان ولادیمیر پوتین (نخست وزیر روسیه) و میخاییل گورباچف (آخرین رهبر شوروی سابق) نشسته و درحال عطسه کردن است، اظهار میدارد که عطسه کردن یک فرد، که تا پیش از این ما را متقاعد میکرد که او شاید سرماخورده است، احتمالن حرف های دیگری هم برای گفتن به ما داشته باشد.

این روزنامه مشهور بریتانیایی با اشاره به نتایج پژوهش های اخیر دانشمندان می افزاید: «عطسه کردن یک فرد میتواند ناشی از وجود تخیلات و رویاهای ثکثی در ذهن وی در آن لحظه باشد».

نویسنده این روزنامه در ادامه ضمن اشاره به نتایج این پژوهش ها که در مورد هر دو جنس (مرد و زن) به تایید رسیده است می افزاید: «این ویژگی که در برخی از افراد به اثبات رسیده است، از همان جنسی است که باعث میشود برخی از افراد در زیر تابش آفتاب نیز دچار عطسه شوند. این خصوصیت میتواند به صورت ارثی انتقال یابد».

دکتر «محمود بوتا»، منتشر کننده این پژوهش که یک متخصص گوش و گلو و بینی در بیمارستان «جان رادکلیف» در آکسفورد بریتانیاست در این باره اظهار میدارد: «نخستین باری که با این موضوع برخورد کردم به واسطه ی فرد بیماری بود که به دیدنم آمده و از عطسه های مکرر خود به هنگام فرو رفتن در رویاهای ثکثی ابراز نارضایتی میکرد. از همین رو ما مطالعات و پژوهش هایی را بر روی ای موضوع به انجام رسانیدیم».

نکته جالب اینکه دکتر بوتا علاوه بر بهره گیری از همکاری دکتر «هرولد مکسول» که یک روانپزشک و مشاور بازنشسته است، به سراغ چت روم های اینترنتی رفته و در آنجا نیز پی گیر کسانی شد که دچار مشکل عطسه کردن به هنگام داشتن تخیلات و رویاهای ثکثی میشوند.

دکتر بوتا اظهار میدارد که با جستجو کردن بسیار ساده ی واژه های «ثکث» و «عطسه» در گوگل به نتایج شگرفی رسیده است که هرگز انتظار آن را نداشته است. وی البته می پذیرد که اظهارات غیرکارشناسانه مردم در اینترنت و همچنین در چت روم ها نمیتواند به عنوان مبنابب برای پژوهش های علمی به کار گرفته شود اما در عین حال به ما می فهماند که این پدیده عادی تر و شایع تر از آن است که نادیده انگاشته شود.

دکتر بوتا اظهار میدارد که هفده تن از کسانی که بدین مشکل دچار بوده اند، تایید کرده اند که به محض اینکه به موضوعی ثکثی فکر میکنند عطسه میکنند و سه تن نیز تایید کرده اند که همواره بعد از ارگاثم دچار عطسه شده اند.

نتیجه اخلاقی داستان (طنز): اگر اینبار توی اتوبوس یا مترو یا حتا توی یه محیط کاری، شخصی از جنس مخالف* رو دیدین که عطسه میکنه، قبل از اونکه به فکر دوری کردن از اون به خاطر انتقال ویروس سرماخوردگی باشید، به این فکر کنید که شاید اون غرق در افکار ثکثی درباره ی شما باشه! کسی چه میدونه؟ شاید شما هم نیمه ی گمشده ی خودتونو یافته باشید!

* این تبصره در برخی شهرها موضوعیت نداشته و بی اعتبار است!